چرا نوشتم و چه چیز را ننوشتم. درباره کتاب خاطرات
زندگیم
از زمان
نشر خاطرات زندگیم به زبان انگلیسی و اخیرا" ترجمه آن به فارسی من با نظرات،
تشویقات،انتقادات و گاها" پیشنهادات مختلفی روبرو شده ام. قبل از هر چیز اولا" لازم
است از تمام کسانیکه زحمت خواندن کتاب را به خود داده و نظر خود را درباره آن به
اشکال مختلف ابراز نموده اند تشکر فراوان کرده و نظر آنها چه در تائید و یا تکذیب
مطالب بیان شده در کتاب را به عنوان پندی برای آینده بر چشم خود نهم. ثانیا"
فکرکنم که شاید بزرگترین کاستی کتاب در عدم توضیح و بیان چند نکته است، که در اینجا
سعی در بیان آنها دارم.
در مقاله ای بزبان
انگیسی خواننده ای از من انتقاد کرده که چرا بعضی مطالب تاریخی را نه با تکیه به
تحقیقات و کتابهای تاریخی بلکه به شکل قصه های شنیده شده از مادر بزرگ و یا پدرم
بیان کرده ام، وی ضعفهای مرا به درست و یا نادرست در اینمورد بیان کرده و در نهایت
اندرزم داده که نمی بایست به گفته های نزدیکانم گوش فرا میدادم. در جایی وی بدرستی
به من انتقاد کرده که چرا زحمات کسروی را محدود به کارهای وی در باره احیأ
زبان اصیل فارسی کرده ام. اینمورد را نه از جهت رد و یا تائید و یا پاسخ گوئی به آن
مقاله آورده ام بلکه از جهت توضیح این مطلب آورده ام که کتابی تحت عنوان " خاطرات
یک شورشی ایرانی " با یک هدف و نتیجه گیری مشخص، گاها" به عنوان یک کتاب
تاریخی ، فلسفی، سیاسی ، .. خوانده میشود و افراد از جوانب مختلف با آن برخورد کرده
و نظرات خود را ابراز مینمایند. در نتیجه لازم دیدم که اگز تیتر کتاب به اندازه
کافی گویا نیست در اینجا توضیح دهم که این کتاب چیست و چه چیز نیست.
برای
ملاحظه برخی از این نظرات به زبان انگلیسی لطفا" در اینجا کلیک کنید.
-
نکته اول
و شاید
مهمترین نکته اینست که من معتقد نیستم که آنچه من الان فکر میکنم اهمیت چندانی
برای خواننده داشته باشد مگر من تاریخی را بشناسد؛ همچنین فکر نمیکنم که معلومات،
اطلاعات، افکارو اعتفادات من در این زمان، یعنی بعد از گذر از همه تجربیات ذکر شده
و ناشده در کتاب می بایست در شکل گیری آن، نقشی بیش از آنچه که در کتاب آمده ایفا
مینمود.
من در هر
فصل کتاب سعی بسیار کرده ام که فهم و شناخت خود در آن مقطع زمانی را نشان دهم، چرا
که اعمال ما ساخته افکار ما، تاریخ (نه تاریخ حقیقی که شاید هیچگاه دستیافتنی و
فهمیدنی نباشد بلکه تاریخ آموخته از محیط) و آموزشهای خانوادگی و اجتماعی زمان
ماست. در واقع انتقاد بدرست من به خودم و دیگران به من میتوانست در این خصوص باشد
که در بسیاری از جاها مهار از دست من خارج شده و من با علم امروز بسراغ بیان خاطرات
گذشته رفته ام. در پایان نوشتن کتاب و قبل از چاپ آن دوستی که پرفسور دانشگاه است
بمن پیشنهاد کرد که در فصلهای اولیه کتاب تغیراتی داده که نشان ندهد که من فرضا" ضد
عرب بوده ام و یا تمایلاتی به آلمان نازی داشته ام. به وی گفتم که نوشتن این مطالب
از جانب من نه به این دلیل است که من به اینکه در سنینن نه، ده سالگی چه فکر میکرده
ام افتخار بکنم، بلکه منظورم این بوده که نشان دهم که تعلیمات شاهنشاهی در
دبستانهای ایران آنزمان چگونه افکار ما را شکل میداده و چگونه علی رغم این تعلیمات
و افکار باز در برخورد با شکست اعراب از اسرائیل و مظلوم واقع شدن فلسطینیان ما
جانب آنان را گرفته و پس از شکست تیم فوتبال اسرائیل از ایران در خیابانهای تهران
شعار مرگ بر شاه و مرگ بر اسرائیل دادیم. اگر من خودم را آنچنان که ساخته تعلیمات
شاهی آنزمان بود نشان نمیدادم چگونه میتوانستم اهمیت مسئله فلسطین و نفوذ اسلام در
افکار مردم و خود را نشان دهم. در همانزمان خانم انگلیسی و یهودی ای که یکی از
ادیتورهای کتاب بود و پیشنویس کتاب مرا خوانده بود بمن اندرز داد که در بحث تشکیل
اسرائیل تغییراتی انجام دهم. بوی گفتم اگر قصد من درنوشتن این کتاب جلب نظر و راضی
کردن همگان، و یا مطهر کردن خود و نشان دادن محسنات فکری اخلاقی و شخصیتی خود از
ابتدا تا کنون بود مطمئنا" من کتاب را به گونه ای دیگر مینوشتم، قصد من نوشتن
واقعیت با تمامی ضعفها، نا آگاهیها و ضعفهای خودم است، من میخواهم نشان دهم که
مسئله اعراب و اسرائیل در سیاسی شدن نسل من چه نقش ارزنده ای داشته و حتی به عنوان
درسی برای کسانی که میخواهند امروزه مسئله تروریسم را حل کنند و میخواهند بدانند که
یک مسلمان جوان چگونه فکر میکند در این کتاب راهنمای مشخصی وجود دارد. و آن اینست
که با دریائی از آموزش از کودکی تا نوجوانی و تحریف تمامی وقایع و علی رغم هر
گونه تهدید ساواکی گونه نمی توان جوانان را از حق طلبی و دفاع از مظلوم بدور نگه
داشت و نهایتا" آنان به آن سمت خواهند رفت و در نتیجه چاره تروریسم پاسخ به دلیل
وجودی آنست و نه مبارزه نظامی با آن، و یا تعلیم برنامه ریزی شده کودکان در جهت
واژگونه نشان دادن تاریخ.
من در
کتاب سعی بسیار کرده ام که تغیرات فکری خود را نشان دهم مثلا" نشان داده ام که در
جائی انوشیراوان را عادل خوانده و به داشتن چنین شاهی مفتخرم و در فصل بعدی نشان
داده ام که چگونه آقای صبحی معلم ارزشمند ادبیات کلاس نهم دبیرستانم به من می آموزد
که داده شدن لقب عادل به انوشیروان نه به دلیل داستان خانه پیرزن وساختن کاخ
مدائن است بلکه بخاطر کشتار بیرحمانه مزدکیان می باشد.
در یک
روزنامه عربی خواندم که منتقدی یکی از بحثهای من در فصلی را گرفته و به استناد آن
انتقادی نه به کتاب بلکه به شخص من کرده. متاسفانه این خواننده اگر به خود زحمت
میداد و فصل بعدی کتاب را میخواند میدید که من چگونه در سرفصلی دیگر تغییر کرده و
واقعیات را بگونه ای دیگر دیده و بیان میکنم. ممکن است دوستانی این سبک نگارش را
نپسندیده و بیشتر بدنبال اندرزنامه بجای زندگینامه باشند. متاسفانه این زندگینامه
است که کما بیش مشابه زندگینامه اگر نه ملیونها بلکه به حتم دهها و صدها هزار جوان
هم نسل من میباشد. انسانهائی رنگی و نه سیاه وسفید، نه خوب مطلق عاری از هرگونه عیب
و نقصی و نه بد مطلق در ظلمت شرارت و جهل.
در یکی
از وب سایتها دیدم که خواننده ای مرا مخاطب قرار داده و به من منتقد است که چرا
پیروزی مجاهدین بر پاسداران و کشته شدن مردم تحت عنوان حزب الهی را در کتاب آورده
ام، و گوئی که من از کشته شدن انسانها خرسندم. و یا اینکه در اتفاقات اولیه بعد از
پیروزی انقلاب نقش منفی مجاهدین درشکست دولت بازرگان و شروع جنگ مسلحانه را نادیده
گرفته ام. این خواننده عزیز که خود تا چندی قبل از اعضأ مجاهدین بوده فراموش میکند
که اگر ما نقش منفی مجاهدین در چند سال اول پیروزی انقلاب را میتوانستیم ببینیم و
باز بدنبال آنان میرفتیم دیگرجرممان دنباله روی نبود بلکه خیانت به مردم و وجدان
خود بود. من بشخصه همواره ضد خونریزی و حتی کشتن هر موجود زنده ای حتی حشرات موذی
و دشمن خود بوده و هستم، در کتاب هم سعی کرده ام این خصلت خود را که در آنزمان
نشانه یکی از ضعفهای بزرگ من چه از جانب خود و چه از جانب مسئولینم بود را نشان
دهم. من هیچگاه نتوانستم از نفرت انگیزه گرفته و به آن لانه ای در دل خود دهم و
هیچوقت نتوانستم از بد بیاری حتی بد صفتی خشنود شوم. اما این صفت را در خود در
تمام دوران مجاهدینم به عنوان ضعف و نه قوت دیده و آنرا از علائم خصلتهای لیبرالی
خود می دیدم که در نتیجه همواره از سرفصلهای انتقاد به خودم بود. با اینحال احساسم
اینبود که من در داشتن این صفت در اقلیت هستم و بسیاری از اعضأ و هواداران مجاهدین
از نفرت به دشمن همانقدر انگیزه میگیرند که از عشق به دوست. در نتیجه اگر خشنودی
اعضأ و هواداران بعد از هر پیروزی و کشتار دشمن را نمی آوردم خلائی جدی در فهم ملأ
مجاهدین بوجود می آوردم.
-
نکته دوم
که باید
در دنباله نکته اول آورده شود، انتقاد بسیاری ازجدا شدگان از مجاهدین است که من چرا
سعی کرده ام در کتاب موضع نگرفته و نظر خود را بخصوص در مورد سازمان مشخص نسازم.
در اینمورد متاسفانه من باید به خود انتقادی معکوس کرده که در بسیاری از جاها من
کنترل خود را از دست داده و اینکار را کرده ام. و در فصلهائی از کتاب با موضع گیری
از جایگاه فکری امروزم خواننده را با این ابهام روبرو ساخته ام که اگر من اینرا
میفهمیدم چرا باز در سازمان باقی ماندم؟ و اگر اعضأ مجاهدین میتوانند اینچیزها را
ببینند چرا آنرا ترک نمیکنند؟ در این کتاب من سعی کرده ام وقایع را آنچنان که دیده
ام گزارش کنم، مطمئنا" از آنجا که انسان هستم و نه خدا نه توانسته ام و نه میتوانم
و نه ادعا دارم که قادر بوده ام تمامی وقایع و حقایق را بکمال دیده و بیان نمایم.
اما بجرات میتوانم بگویم که با وجدان خود در صلح هستم که واقعیت و یا حقیقتی را
بقصد، بخاطر خود و یا مصلحت، پنهان و یا واژگونه نکرده ام. ممکن است گفته شود که
میتوانستم مواضع خود را در موخره ای و یا مقدمه ای بیان نمایم. در اینمورد
اولا"
تا حدودی اینکار را در موخره کتاب انگلیسی که گوئی مقدمه ترجمه فارسی آن شده کرده
ام.
ثانیا"
من معتقدم که مردم و خوانندگان کتاب خود دارای فهم و شعور و اراده کافی هستند که
با خواندن آن نه تنها در صحت و سقم مطالب کتاب و انصاف نویسنده آن رای خود را داده
بلکه نتیجه گیری خود را هم از مطالب کتاب بکنند. در نتیجه حک کردن نظر خود بر ذهن
خواننده را نه تنها درست نمیدانم بلکه آنرا از بزرگترین معایب فاشیستها و
دیکتاتورها دیده و سعی کرده ام از آن اجتناب نمایم.
ممکن است
گفته شود که بسیار خوب من میتوانستم و باید اینکار را بعد از آن و شاید در جائی
دیگر انجام میدادم. در این خصوص من با چند مشگل روبرو بوده و هستم.
اولا"
من معتقدم تا زمانیکه فردی در میان باطلاق گرفتار و در تلاش نجات خود است توان
ارزیابی و شناخت درست محیط پیرامون خود و شیوه رویاروئی با آنرا ندارد و برای مثال
نمیتواند در باره شیوه های خشک سازی باطلاق فکر کرده و به نتیجه منطقی و عملی برسد.
من علی رغم اینکه بسیاری از خطاهای مجاهدین را در دوران عضویت خود میدیدم نمی
توانستم آنها را به عنوان ضعف و انتقاد و یا بگفته افرادی خیانت و جنایت مجاهدین
دیده بلکه ضعف دیدگاه های لیبرالی و غیر "انقلابی" خود میدیدم و سعی میکردم که
آنها را در دستگاه فکری مجاهدین فهم و حلاجی کرده و حتی خود آنها را بکار بگیرم.
نباید هیچگاه اینرا فراموش کرد که درس اول و آخر مجاهدین فراموش کردن خود، منطق و
فهم خود، اخلاقیات و وجدانیات خود و پذیرش تفکر و ایدئولوژی مجاهدین بجای آنها بود.
در نتیجه اگر کسی مدعی باشد که خطای مجاهدین را توانسته در زمان عضویت مجاهدین
تشخیص دهد، من مدعی میشوم که وی بعاریه عضو مجاهدین بوده و بدرستی حتی از ابتدا
هوادار آنان نیز نبوده، چرا که امروزه میبنیم که حتی هواداران جدا شده از مجاهدین
قادر به خروج از این چنبره نیستند و نمیتوانند علی رغم به نقد کشیدن مواضع سیاسی
تشکیلاتی مجاهدین، فلسفه و دیدگاههای آنان را به نقد کشیده، خود را از جهان دوقطبی
و سیاه و سفید مجاهدین خارج کرده و وارد دنیای رنگارنگ شوند.
از
جانب دیگر من مخالف فرهنگ مجاهدین بوده و هستم و بنابراین مخالف تحلیل قبل از
تحقیق و مارک زنی های بر پایه منافع فردی و گروهی و استوار بر ذهنیت و شیوه های
عوامفریبانه هستم. در نتیجه اگر میخواستم به تحلیل و نتیجه گیری از مجاهدین بنشینم
اولا" میبایست خود را از چنبره فکری، فلسفی آنان رها کنم و ثانیا" به آنچنان
اعتماد به نفس و وسعت نظری برسم که با فهم و آگاهی از واقعیات و بدور از عقده های
شخصی و از دست داده ها و مصیبتهای فردی به قضاوت آنان بنشینم. متاسفانه باید بگویم
که تعدادی از منتقدین مجاهدین اینکار را نکرده و عملا" نه تنها در جهت حل این معضل
اقدام مثبتی انجام نمیدهند بلکه در واقع با دشنام گوئی های خود آب به آسیاب مجاهدین
ریخته و خود گواهی میشوند در صحت جهان دوقطبی مجاهدین و اینکه "هر که از ما جدا
شود ….." در نتیجه بجای کمک به هواداران مجاهدین در جدا شدن ازدیدگاه آنان،
ایشان را در پایفشاری بر مواضعشان استوار تر هم میسازند.
متاسفانه
فرهنگ سیاسی ما ایرانیان چه توسط رژیمهای حاکم بر کشور و چه توسط گروههای "
انقلابی " در صد سال گذشته دچار بسیاری از اعوجاجات شده و بسیاری از لغات خارجی
بشکل ناسزا و بدور از فهم فلسفی – تاریخی شان وارد فرهنگ ما شده و بنوعی دردناک
بکار گیری و یا اجتناب از آنها را نه تنها دشوار بلکه تبدیل به جرم کرده است.
مثلا" اگر امروز کسی مدعی شود که حکومت حاکم بر ایران دیکتاتوری نیست بی درنگ متهم
به حمایت از رژیم میشود. در حالیکه با فهم تاریخی سیاسی لغت خارجی دیکتاتوری میتوان
نشان داد که نمیشود حکومت را دیکتاتوری دانست. در واقع در بسیاری موارد دیکتاتوری
در فرهنگ ما معادل ظلم شده در حالیکه افلاطون بهترین حکومت را دیکتاتوری فاضل
میداند. بهمین ترتیب اگر امروز من مدعی شوم که مجاهدین فرقه هستند گوئی بنوعی دارم
به آنان فحش میدهم، در حالیکه اولا" ما بسیاری از فرقه ها مانند شاخه هائی از
بودائی ها و دراویش خودمان داریم که شاخص تحمل پذیری و انسان گرائی هستند و نسبت
دادن فردی به آنان نه تنها نفی فرد محسوب نمیشود بلکه تعریفی از وی نیز بحساب می
آید؛ ثانیا" خود مجاهدین در نوشتار رسمی خود تمامی علائم فرقه بودن را با افتخار
بیان کرده و بنوعی میگویند خودش را بیار و اسمش را نیار. مخالفین مجاهدین هم در این
بخش بیشترین خدمت را به مجاهدین کرده و با تبدیل لغت فرقه به فحاشی و تهی کردن آن
از معنی فلسفی، سیاسی و اجتماعی اش مانع آگاهی بسیاری از فهم مجاهدین شده و بنوعی
آنان را در آن گرداب اسیر ساخته اند.
لذا من
به این نتیجه رسیدم که اگر بخواهم چه درباره رخدادهای تاریخ معاصر و یا مجاهدین و
یا رژیم حاکم صحبت کنم باید از پایه نخست شروع کرده و اول به تعریف بسیاری از واژه
ها نشسته و بنوعی کلمات خود را هجی کرده و جلو روم که این خود کاریست بس عظیم و
محتاج تحقیق زیاد که امیدوارم بتوانم قدم به قدم آنرا انجام دهم. در همین جا
مجدادا" باید تاکید کنم که انجام اینکار هم باید بنا به دلیلی درست باشد و آن
استفاده این نسل و نسلهای آتی در اجتناب از خطاهای من و نسل من است.
تاکید
دوم من باز بر سیاه و سفید ندیدن دنیاست و اینکه نه مجاهدین و نه رژیم حاکم بر
ایران و نه هیچ انسان و گروهی را نمیتوانم سیاه مطلق و یا سپید کامل ببینم و
نمیتوانم خطا را در مقابل حسن ندیده و آندو را در مقابل با یکدیگر بر کفه ترازوی
انصاف نگزارم. در نتیجه متاسفانه و یا خوشبختانه من هیچگاه نمیتوانم کسانی را که
از موضع غیظ فردی و گروهی و محصور در دنیای دوبعدی هستند را از مواضع خود خشنود
کرده و مطمعنم که همواره با مخالفت و انتقادات آنها روبرو بوده و خواهم بود.
-
نکته سوم
درباره
خود کتاب است و اسم آن، این کتاب همانطور که در مقدمه و یا موخره آن آمده است به
واقع بیش از سه برابر حجم فعلی آن بود. از ابتدا ناشر انگلیسی آن با این حجم از
کتاب مشگل داشت و معتقد بود که نمیتوان آنرا در یک جلد به چاپ رساند و چاپ آن در دو
و یا سه جلد را مقرون به صرفه نمیدید، بخصوص که بدرستی عنوان میکرد که نه نویسنده
کتاب و نه موضوع کتاب برای خواننده انگلیسی زبان شناخته شده است که بتوان آنرا در
دو و یا سه جلد به فروش رسانده و هزینه چاپ آنرا بدست آورد. در واقع آنها از همین
حجم فعلی کتاب نیز نا خشنود بوده و خواهان بازهم کمتر شدن آن تا حد سیصد صفحه
بودند. بنابراین وقتی من تنها توانستم حجم آنرا به سه برابر تقلیل داده و در کمتر
کردن آن ابراز ناتوانی کردم دو مصحح (ادیتور) انگلیسی هر دو بطور کامل بیگانه با
موضوع کتاب و شناخت ایران و سیاست و .. را مامور اینکار کردند. جدا از تشکر عمیق و
زیاد من از آنان بخاطر تصحیحات فراوان دستوری و دیکته ایشان در دوران ادیت کتاب که
نزدیک به دوسال طول کشید من بارها به این نتیجه رسیدم که بکل از چاپ آن منصرف
شوم، چرا که احساس میکردم که بسیاری از حقایق با خلاصه شدن دارند از محتوای اصلی
خود بدور می افتند. در بسیاری از جاها در رویاروئی با این واقعیت که یک داستان
خلاصه شده معنی خود را بکل از دست داده روی آن بطور کامل خط میکشیدم که یک مفهوم
ناقص به خواننده نرسد. بنابراین بسیاری از مطالب به اینگونه حذف شدند. در نتیجه
باید اقرار کنم که کتاب حاضر نمیتواند بیان کننده تمامی داستان زندگی من باشد و
شاید روزی بتوانم امکانات مالی لازم برای چاپ کامل آن بزبان انگلیسی و وقت لازم
برای ترجمه و چاپ فارسی متن اصلی را بدست آورم.
در همین
جا شاید لازم به تذکر مجدد باشد که من این کتاب را به این دلیل به انگلیسی نوشتم
که در درجه اول مخاطبم فرزندانم بودند و در مرحله بعدی نو جوانان بدنیا آمده و
رشد یافته در خارج که متاسفانه به زبان انگلیسی تسلط بیشتری دارند تا زبان فارسی.
از طرف دیگر با در نطر گرفتن اینکه تحقیق و نگارش آن حدود سه سال طول کشید و تصحیح
و خلاصه کردنش حدود دو سال من هیچگاه فرصت دوباره نویسی و یا ترجمه آن به فارسی را
بدست نیاوردم و مطمئن نیستم که هیچگاه قادر به آنجام آن شوم.
-
نکته بعدی
اسم کتاب
است. انتخاب فردی من "رنگین کمان" بود، چرا که معتقدم بزرگترین درس زندگی من این
بوده و هست که دنیا و انسانها سیاه و سفید نیستند. اگر قرار باشد من با دیدگاهی
مبارزه کرده و از آن دوری جسته و انزجار خود از آنرا اعلام نمایم، مطمعنا" جملاتی و
دیدگاههائی خواهند بود، چون " یا با من وما و یا بر علیه من و ما"، " یا دوست من و
یا دشمن من". متاسفانه باید بگویم که من فکر میکنم ابعاد این نوع از تفکر تنها
محدود به سیاست نمیشود و شامل دیدگاههای فلسفی و حتی عقاید و گاها" سلیقه های فردی
هم میشود. دیدگاهی که ما را در چنبره ای از بد بینی ها، تردیدها، مارک زنی ها و
قضاوتهای عجولانه و گاها" دشمنیهای کوتاه نظرانه گرفتار می سازد. من مدعی نیستم که
خودم بدور از این بیماری هستم، بلکه مدعی به فهم آن و مبارزه با آن در درون و بیرون
خود هستم، به امید روزی که بتوانم خود و محیط پیرامونم را از آن پاک سازم. به قول
دانشمندی ایرانیان بعنوان اولین قومی که تحمل پذیری را سعی کردند با خطبه کورش به
جهانیان بیاموزند اکنون باید خود آموزنده آن از دیگران گردند. این کتاب بنا به
خواست ناشر انگلیسی مسعود نامیده شد و من مجبور به قبول و فهم و بیان آن فهم در
مقدمه کتاب شدم. اخیرا" دیدم که ناشر ترجمه فارسی آنرا " خاطرات یک شورشی ایرانی "
خوانده که امیدوارم پیام آن برای خواننده آن تنها خاطرات یک شورشی ایرانی
نباشد و بتواند درس اصلی آن که حاصل فدا شدن زندگی هزاران اگر نه دهها و صدها هزار
جوان از خود گذشته مملکت ماست را در ورای آن بیابد. دنیا و انسانها را نمیتوان در
دو قطب خوب و بد، انقلابی و ضد انقلابی، مردمی و ضد مردمی، درست و نادرست، الهی و
شیطانی، ... قرار داد. دنیای دو قطبی دنیایی است ذهنی ساخته ذهن کسانی که میخواهند
انسانها را کورکورانه به دنبال خود و اهداف خود کشند.
مسعود
هفده شهریور هزار و سیصد و هشتاد وچهار. 2005/09/08
|